چرخ. چرخی که بر آن سوار شوند. دوچرخه. مرکوب آهنین. دوچرخه ای که آنرا سوار شوند و به نیروی پا چرخهایش را بحرکت درآورند. قسمی چرخ مخصوص سواری که نوع پائی آن به نیروی پا و نوع موتوری آن به نیروی موتور به حرکت آید و وسیلۀ راهنوردی چرخ سوران باشد. رجوع به چرخ و دوچرخه شود
چرخ. چرخی که بر آن سوار شوند. دوچرخه. مرکوب آهنین. دوچرخه ای که آنرا سوار شوند و به نیروی پا چرخهایش را بحرکت درآورند. قسمی چرخ مخصوص سواری که نوع پائی آن به نیروی پا و نوع موتوری آن به نیروی موتور به حرکت آید و وسیلۀ راهنوردی چرخ سوران باشد. رجوع به چرخ و دوچرخه شود
چرخاب. دولاب. چرخی که بدان خاک کنده از ته چاه برکشند. چرخی که در کاریزها برای کشیدن خاک و گل چاه های قنات از آن استفاده کنند. عجله. عصمور. عکم. علق. علاق. (منتهی الارب). رجوع به چرخاب و دولاب شود
چرخاب. دولاب. چرخی که بدان خاک کنده از ته چاه برکشند. چرخی که در کاریزها برای کشیدن خاک و گل چاه های قنات از آن استفاده کنند. عَجَلَه. عُصمور. عَکَم. عَلَق. عَلاق. (منتهی الارب). رجوع به چرخاب و دولاب شود
چاچی. کمان چاچی. کمان منسوب به شهر چاچ. نوعی کمان معروف که در شهر چاچ، یکی از شهرهای قدیم ترکستان میساخته اند. چاچی کمان: ستون کرد چپ را و خم کرد راست خروش از خم چرخ چاچی بخاست. فردوسی. رجوع به چاچی و کمان چاچی شود
چاچی. کمان چاچی. کمان منسوب به شهر چاچ. نوعی کمان معروف که در شهر چاچ، یکی از شهرهای قدیم ترکستان میساخته اند. چاچی کمان: ستون کرد چپ را و خم کرد راست خروش از خم چرخ چاچی بخاست. فردوسی. رجوع به چاچی و کمان چاچی شود
مانند چرخ. چرخ مانند. چرخ وش. آنچه همچون چرخ حرکت دوری کند. شبیه به چرخ در حرکت و گردش. دوار مثل چرخ: درنگ آر ای سپهر چرخ وارا کیاخن ترت باید کرد کارا. رودکی (از فرهنگ اسدی). ، آسمان وار. فلک وار. سپهرمانند. رجوع به چرخ و چرخ وش شود
مانند چرخ. چرخ مانند. چرخ وش. آنچه همچون چرخ حرکت دوری کند. شبیه به چرخ در حرکت و گردش. دوار مثل چرخ: درنگ آر ای سپهر چرخ وارا کیاخن ترت باید کرد کارا. رودکی (از فرهنگ اسدی). ، آسمان وار. فلک وار. سپهرمانند. رجوع به چرخ و چرخ وش شود
بر چرخ کشیدن تیغ وخنجر و ظروف نقره و مس و مانند آن. (آنندراج). تراشکاری. چرخکاری. تراش دادن فلزات و غیره: میکند گردش ایّام بدان راهبری میشود تیغ ستم را زفلک چرخگری. شفیغ اثر (از آنندراج). رجوع به چرخ گر و چرخکار و چرخکاری شود
بر چرخ کشیدن تیغ وخنجر و ظروف نقره و مس و مانند آن. (آنندراج). تراشکاری. چرخکاری. تراش دادن فلزات و غیره: میکند گردش ایّام بدان راهبری میشود تیغ ستم را زفلک چرخگری. شفیغ اثر (از آنندراج). رجوع به چرخ گر و چرخکار و چرخکاری شود
فلک ماه. فلک اول. کرۀ ماه: ز دانندگان پس بپرسید شاه کزین خاک چند است تا چرخ ماه ؟ فردوسی. ز ماهی براندیش تا چرخ ماه چو تو شاه ننهاد برسر کلاه. فردوسی. که آیا بهشت است یا بزمگاه سپهر برین است یا چرخ ماه. فردوسی. زبس نالۀ بوق و هندی درای سر چرخ ماه اندر آمد ز جای. فردوسی. ابر کوهۀ پیل در قلبگاه بلورین یکی تخت چون چرخ ماه. اسدی. چه دشتی که گر وی بدی چرخ ماه در او ماه هرشب شدی گم ز راه. اسدی. بکوه رهو برگرفتند راه چه کوهی بلندیش تا چرخ ماه. اسدی
فلک ماه. فلک اول. کرۀ ماه: ز دانندگان پس بپرسید شاه کزین خاک چند است تا چرخ ماه ؟ فردوسی. ز ماهی براندیش تا چرخ ماه چو تو شاه ننهاد برسر کلاه. فردوسی. که آیا بهشت است یا بزمگاه سپهر برین است یا چرخ ماه. فردوسی. زبس نالۀ بوق و هندی درای سر چرخ ماه اندر آمد ز جای. فردوسی. ابر کوهۀ پیل در قلبگاه بلورین یکی تخت چون چرخ ماه. اسدی. چه دشتی که گر وی بدی چرخ ماه در او ماه هرشب شدی گم ز راه. اسدی. بکوه رهو برگرفتند راه چه کوهی بلندیش تا چرخ ماه. اسدی
دباغ و کسی که چرم میسازد. (ناظم الاطباء). چرم سازنده. سازندۀ چرم. آنکه ساختن چرم داند و تواند. آنکس که از پوست چرم سازد. چرمگر. آنکس که پوست حیوانات را دباغی کند. رجوع به چرمسازی و چرمگر شود
دباغ و کسی که چرم میسازد. (ناظم الاطباء). چرم سازنده. سازندۀ چرم. آنکه ساختن چرم داند و تواند. آنکس که از پوست چرم سازد. چرمگر. آنکس که پوست حیوانات را دباغی کند. رجوع به چرمسازی و چرمگر شود
نوعی از انواع چرخ که حرکت دوری دارد و با گردش خود سنگ آسیا را به حرکت درمیآورد. چرخ آسیا که اصلاً بوسیلۀ آب به گردش وحرکت درمی آید. (ولی توسعاً به آسی که بوسیلۀ باد وغیره حرکت کند، نیز اطلاق شده). چرخ آسیای بادی. چرخ مخصوص آسیا: نرگس بسان یکی پره آسیاست آن چرخ آسیا که ستون زمردین کنی چرخش ز زر زرد کنی وآنگهی در او دندانۀ بلورین گردش تو درکنی. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی). چون تاب جمال تو نیاوردیم سرگشته چو چرخ آسیا گشتیم. عطار. رجوع به چرخ شود
نوعی از انواع چرخ که حرکت دوری دارد و با گردش خود سنگ آسیا را به حرکت درمیآورد. چرخ آسیا که اصلاً بوسیلۀ آب به گردش وحرکت درمی آید. (ولی توسعاً به آسی که بوسیلۀ باد وغیره حرکت کند، نیز اطلاق شده). چرخ آسیای بادی. چرخ مخصوص آسیا: نرگس بسان یکی پره آسیاست آن چرخ آسیا که ستون زمردین کنی چرخش ز زر زرد کنی وآنگهی در او دندانۀ بلورین گردش تو درکنی. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی). چون تاب جمال تو نیاوردیم سرگشته چو چرخ آسیا گشتیم. عطار. رجوع به چرخ شود
مرادف آسمان تاب. (آنندراج). تابندۀبر چرخ. کنایه از ماه و اختران تابناک: بروز مردی او کیست شه سوار فلک غزاله نام زنی چرختاب و چرخ نشین. سلمان ساوجی. گر ماه چرخ تاب گشاید نقاب را خواهد نشاند در پس چرخ آفتاب را. سیفی (از آنندراج). ، مجازاً بمعنی زیبارخان و ماهرویان، آنکه ابریشم را بر چرخ تاب دهد برای باریک و دراز شدن. (آنندراج). کسی که ابریشم را بر چرخ تاب دهد
مرادف آسمان تاب. (آنندراج). تابندۀبر چرخ. کنایه از ماه و اختران تابناک: بروز مردی او کیست شه سوار فلک غزاله نام زنی چرختاب و چرخ نشین. سلمان ساوجی. گر ماه چرخ تاب گشاید نقاب را خواهد نشاند در پس چرخ آفتاب را. سیفی (از آنندراج). ، مجازاً بمعنی زیبارخان و ماهرویان، آنکه ابریشم را بر چرخ تاب دهد برای باریک و دراز شدن. (آنندراج). کسی که ابریشم را بر چرخ تاب دهد